نوید کوچولونوید کوچولو، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

نوید عشق بابا سعید و مامان

یه هفته ی پر مشغله

تصمیم گرفتم که اگه خدا کمکم کنه و بتونم سیسمونی و اتاق پسرم و کامل کنم یه جشن کوچولو روز عید غدیر که امسال با سالگرد تولد سعید هم همزمان شده بگیرم.یه تیر و دو نشون. سرم خیلی شلوغه .تکمیل سیسمونی و تمیز کردن خونه و از این کارا .ولی هر جوریه باید تا هفته بعد تموم کنم کارامو. خریدام تکمیل شده باید چیدمان کنم تا کم و کسریاش در بیاد.دوست دارم زودتر اتاقش اماده بشه.  ...
18 مهر 1392

اخرین مسافرت امسالم

پنج شنبه هفته پیش یعنی 10 مهر رفتیم زنجان ,شهر پدری من و سعید.همه با رفتنمون مخالف بودن مخصوصا مامانم.میگفت خطر داره ولی رفتیم.4 روز اونجا بودیم .دیداری تازه کردیم با مادر شوهر و خواهر شوهر و برادر شوهرو خانوادش. برای پسرمم هم خرید کردم .سوغات اصل زنجان .چارق و دیگ مسی.چافو هم دوست داشتم بخرم ولی گفتم بد اموزی میشه براش ...
18 مهر 1392

خبر دار شدن مامانم اینا و مامانش اینا

بعد اولین سونو تصمیم گرفیتم تا از سلامتی کاملش مطمین نشدم به کسی چیزی نگیم.یعنی تا زمان انجام سونوی nt.تو این مدت وقتی کسی ازم میپرسید چاق شدی میگفتم اره دیگه یه مدته رژیم نمیگیرم. جالب اینجاس که من با مادرم اینا تو یه ساختمون زندگی میکنیم .به اونها هم نگقتم . بعد سونو سعید گفت هر کی دیگه پرسید راستشو بگو .خدارو شکر نی نی سالم سالم بود . یه روز با خواهرم رفتیم بازار رضا .خرید کردیم و برگشتیم .من مانتوم ودراوردم.شکمم تحت فشار دکمه های شلوار بود .مامانم گفت :نفخ داری پاشو برو دستشویی.من و میگی مرده بودم از خنده.برگشتم گفتم :نفخ نیست.مهمون داره.چشمای مامان و خواهرام قشنگ گرد شد.شوکه شدن همشون.بهشون گفتم الان 12 هفته اس.مامان...
5 مهر 1392

پسر یا دختر؟

3 مرداد رفتم واسه تعیین جنسیت.حسم همش بهم میگفت پسره.سعید میگفت تو از کجا میدونی .ولی واقعا حس میکردم پسره.رفتم تو اتاق سونو و دکتر گفت پسره.چن بار از دکتر پرسیدم تا مطمین بشم و دکتر با قطعیت تمام گفت پسره پسره. بعدش به سعید گفتم "پس تو کی میخوای به حس ششم من ایمان بیاری؟؟؟ با اینکه برامون فرق نمیکرد دختر باشه یا پسر.امیدوارم پسرم دلسوز و مهربون باشه نسبت به ما.آمین  ...
2 مهر 1392

روزی که فهمیدم مادر شدم و یه فرشته دارم

نوروز 92 اومد و ما 17 روز رفتیم سفر.خیلی خوش گذشت.بعد سفر همش احساس خستگی داشتم با خودم میگفتم خستگی سفره.یه کوچولو هم شکم اورده بودم.اونم گفتم ازپرخوریه اون 17 روزه.شروع کردم به ورزش مخصوصا درازو شست.2 روز بیشتر حس انجامشو نداشتم بعدشم از ذهنم کلا رفت.اردیبهشت ماه بود که دیدم شکمم هنوز هست .سعید میگفت حامله ای .منم میخندیدم و میگفتم نه بابا .مگه میشه ادم باردار باشه و متوجه نشه خودش. کم کم خودمم شک کردم.10 اردیبهشت یه تست زدم تو خونه و دیدم مثبته.بازم قاتع نشدم .فرداش که مصادف با روز مادر بود رفتیم بیمارستان و ازمایش دادم.2 ساعت بعد سعید رفت و جوابشو گرفت. عدد بتا رو که دیدم فهمیدم بععععععععععععععله.مامان شدم بهترین هدیه ای که...
2 مهر 1392

تصمیم گرفتم وبلاگ بسازم

تصمیم گرفتم برای پسرم بنویسم با اینکه اصلا دست به قلمم خوب نیست. شاید دیگه نشه این دوران و تجربه کنم . مینویسم تا هم یه یادگاری باشه واسه پسرم هم واسه خودم ...
2 مهر 1392
1